پروفسور نظر دادنیم. من مستأجرم. در فلان محله مینشینم. سالها است. اجارهای که میدهم نزدیک به کل درآمدم هست. بعضیها هیچ کاری از دستشان برنمیآید جز اینکه فکر کنند من عقل ندارم و باید نصیحتم کنند و بگویند برو جایی بنشین که ارزانتر است. عزیز من، اگر نمیتوانی کمک کنی حرف مفت نزن. یا باید برایم خانه پیدا کنی با قیمت بسیار مناسب با درآمد من یا باید پول بدهی یا بفهمی که پولم و خیلی چیزها را فدای چه چیز مهمتری میکنم. رویم نمیشود بگویم به توچه، سرت تو کار خودت باشه. هر کسی برای خود هنگام تصمیمگیری و انتخاب، دلایلی دارد. هرچند بهنظر دیگران چرت و چرند و بیعقلی باشد. تو یک وجه از وجوه متعددم را میبینی و آن هم وجه مأخوذ به حیا بودن و قیافه نگرفتن و پرزنت نکردن است و مثل خیلیها شو ندان نداشتهها. دوستان عزیز همیشگی وبلاگ ببخشند.
سوژه برای نوشتن پیدا نمیکنم. بله. سوژه برای نوشتن پیدا نمیکنم. خارجهایها چقدر زیاد سوژه برای نوشتن پیدا میکنند. اوه. پیدا کردم. پروژهای بزرگ را امسال یکی از دوستان وبلاگنویس طراحی و اجرا کرد. وبلاگنویسی که سال هزار و سیصد و هشتاد و سه با او آشنا شدم.
زمین سفتتر شده است، نمیشود راحت روی آن قدم برداشت. درِ شیشهای سکوریتی اگر سنگین نبود که تنهام به آن نمیخورد. شیر سماور آبدارخانه رسوب گرفته و با فشار باز میشود، انگشتان من توان دارند. هیس. من پیر نشدهام. باید کاری کنم. چیزی بنویسم. از خودم اثری بهیادگار بگذارم، تا نمُردیدهام. چه میدانم چه اثری. مثلاً یک مکتوبی یا یک کار خلاقانهی بزرگی. مثلاً همین عکسهای زاغارتی که در اینستاگرام گذاشتهام و چهارده نفر و نصفی لایک کردهاند. وقت همایش و سمینار استارتاپی و کارآفرینی رفتن هم ندارم. یعنی دارم اما چون هنوز نتیجهی چندانی از قبلیها نگرفتهام و کار مورد علاقهای که گرهی از جامعه باز کند را راه نینداختهام، فعلاً نروم بهتر است. آقا تو چه میدانی من چه میکشم. سیگار؟ ابداً. همین چند روز پیش بود که کلاً یادم رفته بود مدرک دارم و درس خواندهام و ماشین معمولیای دارم و کلاً من هم هستم. انسان شریفی چون من اینچنین است. زود فراموش میکند به کی بدهکار است. بله. فراموشی خوب است. داشتم چه میگفتم؟ قرار بود چه بنویسم؟ هان؟ من؟ پیر شدهام؟ بلندتر بگو، آن دختر زیباروی آن طرف خیابان نمیگذارد صدایت را بشنوم. چی؟ دختر نیست؟ جاروی سر و ته شدهی رفتگری است؟ ای داد.
خب. یک چرندی باید بنویسم اینجا تا دلم خوش شود. خشک، نه! خوش. سلسبیل و جیحون و اون طرفها. بیمزه! فردای قیامت یقهام را میگیرند که میخواهم خودم باشم و نه دیگری؟ تا کی و تا کجا احتیاط و رو نکردن شخصیت واقعی خود؟
باید چیزی بنویسم؟ از خودم تعریف کنم؟ بله باید بنویسی. چشم. اونجا توی اینستاگرام فیلمی دیدم از یک کارآفرین خیلی مشهور و ثروتمند. ایشان در آن فیلم گفتهاند تولید محتوا کنید، محتوای مفید. مضمون فرمایش ایشان این بود که من میگویم: ای شمایی که اهل نمایش داشتههای علمی و . خود نیستید، نمایش بدهید. اینترنت جای تولیدات شما است و نه آدمهای کم خردی که چون جای شما را خالی میبینند یکهتازی میکنند و محتوای کم ارزش یا بیارزش و غیر مستند و نامعتبر درست میکنند و بجای معتبرات به خورد جویندگان میدهند و کسب پول میکنند. خلق کنید، بهترینها را. این قسمت جملاتم را مانند فرمان پادشاهان بخوانید.
مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد. شما که کامنت میگذارید بنده خوشحال میشوم و دلم میخواهد مطلبی بنویسم. البته تا دلتان بخواهد سوژه برای نوشتن هست اما اینجا دست به نوشتن هر سوژهای نزدهام. راستش میخواهم ارزش آفرینی کنم. کسب و کار نوآورانهای راه بیندازم. وبلاگی با نام دامنه شخصی راه بیندازم. بعد میگویم اینجا را چه کنم؟ البته، در آن وبلاگ یا وبسایت قرار است وجوه دیگری از خودم را هم به نمایش بگذارم. مثلاً دست ساختهها، عکسهای هنری و غیر هنری، مقالات علمی و گزارشها، اینفوگرافیک، طرحها و ایدههای مختلف و جداول و لیستهای متنوع. شاید هم هیچکدام و فقط متن و خاطرات و یادداشت. باز هم شاید هیچکدامِ هیچکدام و راهاندازی کسب و کاری در خارج از محیط اینترنت. مثلاً یک ایدهای را اجرا کنم و به سرانجام برسانم و مسئلهای از مسائل بشریت را حل کنم. فرض بفرمایید ایده پمپ بنزین دو طبقه برای حذف صف خودروها در یک لاین از خیابان و از این دست ایدهها. ایدههایی داشتهام که در سایتی هم نوشتهام اما فقط در حد ایده مانده و بعد از چند سال، دیدهام که اجرایش کردهاند. مثلاً ساختن گوشی موبایلی که با صدای دارندهاش پرواز کند و بهسمتش بیاید. خلاصه نمیدانم چه ایدهای را پیگیری و تکمیل کنم. میدانم که میلیونها نفر دیگر هم مانند من هستند و نمیدانند که چکار کنند بهتر است. کاری که از علاقه و توانایی و مهارتشان برآمده باشد و کارشان همان تفریحشان باشد. ناگفته نماند که دوسال پیش، سایت شخصی راهاندازی کردم و بعد از دوسال رهایش کردم تا از صفحه روزگار محو شد. چون پول ندادم و تمدید نکردم. چون از تویش پول در نمیآوردم. چون تکلیفم معلوم نبود با خودم چند چندم. آیا این کار نیاز واقعی خودم و جامعه بود یا خیر. بهنظرم یا خیر. سایت راجع به هنر مفهومی بود و مینیمالیسم و چیدمان هنری و اینستالیشن آرت. خلاصه، با توجه به حضور در همایشها و گروهها و کارگاهها و مطالعه هزاران صفحه کتاب و سایت اینترنتی و گپ با این و آن، هنوز به آنچه میخواهم نرسیدهام. یک مشاور خبره بیاید به کمکم. بعداً هزینهاش را حساب میکنیم. من خودم به همه کمک میکنم. نوبت به خودم میرسد درجا میزنم.
درباره این سایت